صحنه اول: داخلی، روز، توی یک کانکس کارگاهی داغان و روغنی
رییس روی صندلی لق و لوقی نشسته. نیمه اول استکان چای را توی نعلبکی خالی میکند، قندی را بعد از فوت کردن توی دهانش میاندازد و با تولید صدایی شبیه ماشین چمنزنی کل ترکیب را فرو میبرد.
رییس: ایشون مدیرکل این منطقهاس. بهش میگن...
بنده فکر میکنم طنز را درست کردهاند که در درجه اول مفرح ذات باشد و آدم را کمی از یاد بدبختیهای زندگیاش دور کند و لبخندی کنج لب او بنشاند، بعد اگر شد که یک انتقاد سازنده، تحلیل کارآمد یا اصلاح به درد بخوری، چیزی هم اتفاق بیفتد فبهاالمراد، اگر هم نشد که آن بخش تفریح و ابتهاجش به جاست. اگر قرار باشد بخش شادیآور آن حذف...
خوب است. میتوانم با اعتماد به نفس یک شخصیت حرفهای اعلام کنم که استاد شدهام؛ در فن حضور در جلسات فنی و مهندسی. هم بر بخش فنی قضیه مسلط هستم، هم تجربه نوع مذاکره و چانهزنی را به دست آوردهام و هم قدرت کلام و نفوذ شخصیت قابلقبولی در خودم حس میکنم. ظاهرا میتوان گفت که همه هرچه میبایست آموختم و این احساس مطبوعی اس...
نزدیک دو روز آزگار است که این صدای چلق چلق لعنتی لاینقطع میآید. بین هر دو صدایی که از هر منبع انسانی یا غیرانسانی به گوش میرسد حتما یک دانه چلق باید شنیده شود. نه آنقدر منظم و تکراری است که مثل صدای کولر بشود به آن عادت کرد و دیگر نشنیدش و نه آنقدر کم است که قابل فراموش کردن باشد. یکسری صداها در محیطهای کاری اداری...
اسامی مهم هستند. اینکه آدمی در میان جمع مثلا چنگیز خطاب شود یا کامی، البته فرق دارد. نوع برخوردی که دیگران با اسم یک آدم دارند، معنی آن و حسی که در اشخاص برمیانگیزد حتما در شکلگیری شخصیت و نهایتا نوع زندگی فرد اثرگذار است. در محیط کار و کاسبی از آنجا که نباید یک آب خوش از گلوی انسان پایین برود، یک مسئله مزید بر این ه...
ذهن آدمیزاد چیز غریبی است. شاید در نگاه اول به نظر بیاید که مسائل منطقی و ریاضی از مسائل عاطفی و احساسی کاملا جدا هستند. تقسیمبندی نیمکرههای چپ و راست و طبقهبندی افراد به دو گروه بزرگ و کلی منطقی و احساسی، از این دید نشأت میگیرد. با این فرض میتوان مسائل شغلی و حرفهای را عموما در طبقه منطق و حساب و کتاب قرار داد...
- اخراج میکنم، ای هوااار، همه رو اخراج میکنم، به جون مادرم یکیتونو نمیذارم تو این خرابشده بمونین. همه رو میریزم بیرون، خودمم از پنجره پرتاب میکنم بیرون، ولم کنین...
سروصدایی که هماکنون میشنوید فریادهای گوشخراش مدیر بخش کنترل کیفیت شرکت است. ایشان اصولا بدون قابلیتی به نام اعصاب معصاب تحویل گردیده فلذا یک هم...
خبر مثل باد میپیچد. هرگوشه را نگاه میکنی دهانی است و گوشی، این میگوید و آن میشنود و باز هر گوشی دو دهان میشود و باز میگوید و بازمیگوید. خبر مهم است. مهمترین جنس خبر در هر محیط کاری. چه اینجایی چه آنجایی. خبر در مورد حقوق است. حقوق ماهیانه. پایه اصلی و عمود خیمه کسب و کار. ستون فقرات اقتصاد امروز و دیروز جهان. م...
- فعلا که فقط بستنمون به چایی!
- من شرمندهام مهندس، نمیدونم چرا اینطوری کردن، واقعا جای بررسی و تأمل داره.
- بررسی و تأمل آره؟ باز پیش رییس شما که بودیم یه انجیر خشکهای، گز موندهای، پولکیای می داد با چاییمون بخوریم...
- بله، شرمنده دیگه آقای مهندس. اینجا بدبختی از شهرم دوره، کارخونه رو تو محدوده شهر نمیذا...
بد روزگاری شده. قدیمترها بهتر بود. خوبها معقول خوب بودند، بدها بد بودند. آدم خوبها همهجور کار خوب میکردند، از کمک به درماندگان و ضعفا تا کارهای عامالمنفعه و اشاعه مروت و جوانمردی تا مبارزه با ظلم و ستم زورگویان. انسانهای بد هم مرد و مردانه بد بودند، از هیچچیز فروگذار نمیکردند. از ظلم و ستم و زورگویی و توطئه و...
- بابا اینا جوونن. جاهلن. تو سبکسری خودتو یادت رفته سر جوونی؟ هان؟ یادت رفته؟ بگو دیگه! من که یادمه چه شلتاقی میکردی. این جوونک فکر میکنه اولین و آخرین مدیریه که تو این عالم به هم رسیده. این فکر میکنه نه قبل این کسی بوده نه بعد این قراره کسی بیاد. بعضی چیزارو که میبینه فکر میکنه ایراده، سریع میخواهد عوضش کنه، چی...